.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
با مادربزرگ در خيابان فرهنگ!!!
عليرضا سعيدي کياسري

 مادر بزرگ خوب و دوست داشتني ام مدتها بود که از کم سويي ودردچشم رنج مي برد و گله مند بود که حالا من توي شهر هستم چرا نوبت دکتر برايش نمي گيرم. بالاخره ديروز همراه مادر بزرگ عزيز به سمت مطب آقاي دکتر در خيابوني که قديم ترها اسمش (( فرهنگ )) بود راه افتاديم .
ساعت از هفت گذشته بود و هوا هم ديگه کم کم رو به تاريکي ميرفت. مادر بزرگ با دو چشم کم سوي خودش محو تماشا اطراف شد و با کنجکاوي خاصي سرش را به اين سو و آن سو مي گرداند.در همين حين بودكه ناگهان دستم رو کشيد و باتعجب به دو دختر که از کنارمون رد مي شدندنگاه کرد و گفت:اين دخترها مگه پول ندارن تا مانتوهاي گشاد و بلندتري براي خودشون بخرن که اينقدر کوتاه نباشه ؟. من يه مقدار اميدوار شدم که چشم مادر بزرگ چندان هم کم سو نيست. چند لحظه فکر کردم و گفتم : اين دخترخانمها از خانواده هاي فقير و کم مايه اي هستن که از شدت فقر و درد بي پولي و همچنين براي صرفه جويي مانتوي خواهر کوچکترشونو پوشيدن تا به خانواده فشار اقتصادي نياد. تازه هزارماشاالله رشد جووناي امروزي اينقدر سريع و تنده که دو روزه مانتو براشون خيلي زود تنگ و کوتاه ميشه.
تا حرفم تمو م شد مادر بزرگ بي معطلي پرسيد: پس اين دخترها چرا اين همه سرخاب و سفيداب به سر و صورتشون ماليدن؟ آه سردي كشيدم و گفتم: همه اينها رو كه مي بيني دلشون پر از غم و درد و اندوهه و رنگ چهره شون زرد وپريده است .
واسه همينه كه يه ذره سرخاب و سفيداب ميزنن تا لبها و گونه هاشون زردو زار نباشه و ترگل‌‌‍، پرگل نشون بده.آخه ميدوني جامعه بايد با نشاط باشه...... هنوز چند قدم ديگه برنداشته بوديم كه باز مادر بزرگ پرسيد: براي چي توي همه ماشينها ومغازه ها صداي( ديريم دارام) ساز و آواز مياد و هركسي كه ازكنارما رد ميشه (اي دل اي دل) مي خونه؟. تبسمي كردم و گفتم: اي مادربزرگ عزيز و دوست داشتني من پس خيلي بي خبري.وقتي از برگزاري يك كنسرت موسيقي سالم خبري نباشه ، معلومه كه همه دنبال ديريم دارام و اي دل اي دل آنچناني اونور آب ميرن وباهاش دمساز ميشن. هنوز حرفم تموم نشده بود كه دو سه تا موتور سوار با سرعت برق تك چرخ زنان جلوي چشممان ويراژ دادن و با بوقهاي كاميوني و بيابوني از لابه لاي ماشينها رد شدند.مادربزرگ نازنينم محكم به صورت خودش زد و با نگراني گفت:خدا مرگم بده، اينها ديگه چيكار مي كنن؟ يه وقت زبونم لال زمين نخورن و چيزيشون نشه؟ گفتم: غصه نخور مادر بزرگ كه چشمات كم سوتر ميشه، همه اين كارها بهتر از بيكاريه و با اين ويراژ دادنها وقتشون پر ميشه. اگه هم گوش شيطون كر برن زمين بخورن واتفاقي بيفته براي خيليها توي اين شهر اشتغال زايي ميشه. چه كاري بهتر از رفع معضل بيكاري و ايجاد اشتغال؟!! همينطور كه داشتم توضيح مي دادم ديدم مادربزرگ با كنجكاوي و دقت زيادي به داخل يكي ازكافي شاپها نگاه تيزي انداخته و محو فضاي داخل كافي شاپ شد. دستم رو به شونه اش زدم وگفتم: مي خواي يه آب ميوه برات بگيرم سرحال بشي؟. مادربزرگ يه مرتبه كه انگار به خودش اومده باشه گفت: توي اين قهوه خونه، دخترها و پسرهايي كه با هم نشستن و دارن ميگن و مي خندن باهم فاميلن؟در حاليكه نمي تونستم جلوي خنده مو بگيرم گفتم: اولا اينجا قهوه خونه نيست وكافي شاپه،دوم اينكه ديگه دوره قديم شما با اون كوزه آب و چشمه و درخت گذشته. دراين خيابون بعضي از دختر خانم هايي كه پول ندارن و مانتوي خواهر كوچيكترشونو مي پوشن و چهره زرد و زارشونو زير سرخاب و سفيداب قايم مي كنند، توي اين كافي شاپها با يه ليوان آبميوه همدم و همنفس بعضي از پسرهاي دلسوز و با محبت ميشن، بعدهم ميرن يه جايي كه ازهر لحاظ باهم فاميل تربشن!!. مادربزرگ بدون معطلي گفت: انشاءالله كه سفيدبخت شده وازهم خير ببينند. ديگه نزديكيهاي مطب رسيده بوديم كه چند دختر و پسر در حاليكه دست همديگه رو گرفته بودند وارد كوچه اي تنگ و تاريك شدند. مادربزرگ يه مرتبه دستم رو كشيد و گفت:چي شد؟ ايناهمه باهم رفتن توي اين كوچه خلوت و تاريك چيكار كنن؟! مگه اونجا چه خبره؟.از اين حس كارآگاهي مادربزرگ خوشم اومد و گفتم:اين دختر خانمهاي خوب كه خيلي وقت شناس هستن! حالا كه شب شده عجله دارن و ميخوان زودتر برسن خونه هاشون تا باباجون و مامان جون دلواپس نشن. براي همين از اين كوچه پسكوچه ها ميانبر ميزنن. اما از اونجايي كه هوا خيلي تاريكه و اونا يه خرده از سياهي مي ترسن ، آقاپسرهاي هميشه دلسوزوبا محبت،براي اطمينان و حفظ امنيت بيشتر دست دختر خانمها رو توي دستشون ميگيرن وبامهربوني تاخونه هاشون!! مي رسونن تا اتفاق ناگواري براشون پيش نياد. به نظر من اتفاقا تامين امنيت چيز خيلي خوبيه. مگه نه مادربزرگ؟؟در اين هنگام مادربزرگ تبسم خيلي معني داري كرد و گفت:‌‍« با عرض معذرت پسرعزيزم....اونچي رو كه شما توي آينه مي بينين، ما سالهاست كه توي خشت خام ديده ايم». من ناخودآگاه عرق سردي روي پيشوني ام نشست و سرم رو پايين انداختم. بعد از چند لحظه سكوت خيلي آروم وآهسته گفتم: بهتره يه كم عجله كنيم، مي ترسم دير به مطب برسيم. ناگهان دراوج ناباوري مادربزرگ به پشتم زد و گفت: حالا يه ليوان آبميوه توي كافي شاپ خيلي حال ميده پسرم

نظر خوانندگان:
سلام متاسفانه جوانان امروز ما معناي آزادي را به خوبي درك نمي كنند؛البته بهتر است بگويم نوجوانان! چراكه مواردي كه در اين طنزنامه اشاره شد اكثرا افراد بين 12 تا 20 سال هستند.متاسفانه هر چه مي گذرد همانگونه كه نسل جديد از نظر جثه كوچكتر مي شوند كمي از نظر ....... بگذريم. مسئولين كمي هم به فكر سروسامان دادن به اوقات فراغت جوانان باشند.محيطي فراهم كنند تا اين جوانان تفريحشان خيابانگردي نباشد.امروز جواناني را مي بينم كه از غروب آفتاب تا پاسي از شب ،ابتدا تا انتهاي خيابان فرهنگ را بار ها و بارها طي مي كنند.شلوغي بي مورد!ترافيك عجيب! آلودي صوتي! و چشم چراني.شخصا ترجيح مي دهم گذارم به اين خيابان شلوغ نيافتد اگر هم كلاهم افتاد صبح اول وقت يا شب برمي دارم تا با ديدن موهايي كه گويا صاحبانش را برق گرفته روبرو نشوم!شلوارهايي را نبينم كه گويي زيپش خراب است و شل و ول! شلوارهايي را نبينم كه آب رفته و يا سگ همسايه آن را دريده! نبينم و عذاب نكشم.به گمانم آقايان شلوارهاي جين فاق كوتاهشان(كه مخصوص خانمهاست) را همانند كفپوش اتومبيل پدرشان كه مدام در كوچه پس كوچه هاي فرهنگ ويراژ مي دهند،كف خيابان پهن مي كنند تا تميز شود،اما دريغ از اينكه ساييده مي شود!!! به اميد روزي كه نصيحت اين جوانان را كارساز آيد.


استفاده از اين خبر فقط با ذكر نام شمال نيوز مجاز مي باشد .
ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.349 seconds.